ماشین که بی محابا برود روی دست انداز، کمک فنرش خراب می شود.

آن قدر با سرعت و بی محابا از دست اندازهای زندگی ام عبور کرده ام که کمک فنرم درد می کند. حالا هر وقت از دور دست انداز می بیند،شروع می کند به غژغژ کردن، پشت دست اندازها که می رسم، دیگر کار نمی کند.

دست اندازها که کم نیستند توی زندگی،دائم سر و کله شان پیدا می شود، اصلا انگار جاده ی زندگی اگر صاف باشد اسمش جاده نیست.

خدایا نمی خواهم دست اندازها را برداری تا راحت به مقصد برسم، می خواهم سر هر دست انداز که می رسم، برداری مرا، بگذاری ام آن طرف دست انداز.

 

تلنگر نوشت :

تلنگر را طوری باید بزنی که درد داشته باشد، یا اگر درد نداشته باشد بتواند جا به جا کند، یا حداقل تکان دهد تا اگر کسی خوابش برده،از خواب بپرد.

تلنگر اگر نه درد داشته باشد،نه جا به جا کند،نه تکان دهد، نوازش است.

خدایا چقدر نوازشم می کنی! بعضی از بنده هایت(خودم را می گویم) لیاقت این همه نوازش ندارند،نوازششان که می کنی،بیشتر می خوابند...