کودک شده ام....
خدای قبل از سپیده
قلبم را برای تو می گشایم
که مرواریدهایش را برداری
و برای فرشته هایت گردنبند درست کنی
تا صدای پرزدنشان
با صدای دانه های مروارید بیامیزد
خدای سپیده دم
قلبم را برای تو می گشایم
که بهارنارنج هایش را برداری
و لای سجاده سپید فرشته های آبی ات بگذاری
تا برای دختران جوان و شمع های پراکنده دعا بخوانند
خدای صبح های طلایی و غبارآلود
قلبم را برایت می گشایم
تا صبحانه ای که برای فرشته هایت آماده کردی
در سینی ام بگذاری
تا من طعم صبحانه ام را با آنها شریک باشم...
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۸۹ ساعت 11:46 توسط بهارنارنج
|