گفت : آن چه یافت می نشود آنم آرزوست

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...

گفت : آن چه یافت می نشود آنم آرزوست

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...

برای خاطر عزیزتان !

 

خیلی هاتون پرسیده بودید که چرا ؟ که چی شده ؟ که دوست دارید این خونه رو ... که من حق ندارم ... که من الان تنها صاحب این جا نیستم ، که ... که ...

دوست نداشتم این جا بنویسم اما خب حق دارید راستش ، و حرف حساب جواب نداره که !! لااقل بهتره بگم و بعد برم ...

دلیل رفتن م از این جا دیدن رد پای کسی ست که شاید تا امروز دوست من و رفیق گرمابه و گلستان بود ... اما این دزدکی آمدن هاش به این جا ثابت کرد که خوب بلد نیستم بشناسم دوستانم رو ...

نه این که اومدنش به این جا مهم باشه ها ، نه ! اما کسی که ادعای اعتقاداتش گوش فلک رو کر می کنه لااقل می گفت که میاد تا با بودنش این جا هم خوشحالم کنه ، نه این که بی اجازه و دزدکی ...

شاید همه ی قضیه مثل سیلی بود که در جواب دوستی چندین ساله به صورت من خورد

و دیگه این جا رو دوست ندارم

و این کوچ و غم رفتن و خراب کردن خانه ی دیرینه ام و راضی نبودن من و اصلن همه ی مسئولیت شرعی و اخلاقی ش بماند گردن او !

نظرات بسیار خوشحالم کردند اما بگذارید تاییدشان نکنم ...

ممنونم خیلی

 

 

باید کوچ کنم از این جا 

خانه ای تازه بسازم

و خب باید دوباره بنویسم 

 

نه مثل این روزها ... 

مثل همان روزهایی که قلم از دستم خسته می شد ! 

 

اما خب وقتی آدم زیاد می نویسد یعنی دارد همه ی خودش را هی جار می زند روی کاغذ و همه ی خودش چیزی نیست که هر رهگذری بیاید ناخنکی بزند و برود !

  

اما

راستش دیدم بی انصافی ست اگر همیشه بودن هاتان را جا بگذارم و بروم  

 

اگر همیشه بوده اید ٬ اگر هنوز هم هستید کافی ست بخواهید که بیایید  

چمدانم پر از جای شماست  ...  

   

 

+ برای همه ی عزیزان این خانه ام ... برای همه ی این سال ها ... برای این همه عشق و امید که هدیه دادید ... برای همه ی این همه ...  

دوست دارمتان  

حلال کنید  :)

 

و عشق ... 

 

                           - کِلکـــــ  شید